داشتم حسودی می کردم به زن و مردی که دست هم را
گرفته بودند و توی پیاده رو قدم می زدند
و چه عاشقانه هم بود ،
که یک لحظه مرد برگشت و نگاهی انداخت توی چشمانم
و چشمکی هم رویش ،
حیف آن حسودی کردنم !
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت